***
آمون : این هم متن کامل و در انتها چند لینک جالب :
خاطرات خواندنی احمد چلبی از رژیم صدام، ایران، آمریکا و اشغال عراق/3
جزئیات نحوه دستگیری صدام و کشته شدن پسرانش از زبان تعقیب کنندهی او/
برخورد صدام در حین دستگیری
گروه بینالملل رجانیوز: در قسمتهای قبل این سلسله مطالب (که ترجمهایست از مصاحبه ی تفصیلی احمد چلبی سیاستمدار معروف عراقی با غسان شربل) مروری داشتیم بر روزهای آخر رژیم صدام و تحرکات مخالفینش و همچنینی یکی از تلاشهای آمریکا برای سرنگونی صدام را هم مرور کردیم. با هم قسمت سوم را میخوانیم:
*برویم سراغ جریان دستگیری صدام حسین. درباره این قضیه و درباره کشته شدن عدی و قصی [پسران صدام] چه اطلاعاتی داری؟
-اول درباره موضوع صدام بگویم. ما می دانستیم که صدام [در جریان بمباران آمریکاییها] و آن طور که روز اول(یعنی 19 مارس) اعلام کردند، کشته نشده است. روز دوم هم به رستوران «الساعة» در منطقهی المنصورة حمله کردند و گفتند که صدام را کشتند ولی این خبر هم صحیح نبود.
وقتی ما [پس از سقوط بغداد] به بغداد رسیدیم، بعثیها و فرماندهان مدام میگفتند که برای همکاری آمادهاند و «کارمان تمام است» و «همه چیز تمام شد» و «جانمان را حفظ کنید.» ما هم از آنها استقبال میکردیم و صحبت میکردیم و برگهایی را میدادیم که امضا کنند.
در آن وقت تعداد از پروندههای دستگاه اطلاعات به دست ما رسید. آمریکاییها میگفتند صدام کشته شده است. پنج ماه پس از آغاز جنگ سفری کردم به نیویورک و در آنجا با شورای روابط خارجی جلسهای برگزار کردم که به صورت مستقیم هم از تلویزیون پخش شد. تام بروکو گفتگو را انجام می داد و از من درباره صدام پرسید، من هم گفتم که صدام زنده است و بین تکریت و الدور در رفت و آمد است و چند باری هم به سمت فرات رفته است.
این حرفها به گوش کالین پاول (که آنوقت وزیر خارجه بود) رسید و ناراحتش کرد و او هم صحبتی داشت و اعلام کرد که «احمد چلبی هر روز یک حرف متفاوت میزند! اگر او میداند صدام کجاست پس لطف کند و به ما خبر دهد.» این حرفها را با حالتی عصبی بیان کرد..
یکی از منابع ما در تکریت به ما خبر داد که یکی از بزرگان دار و دستهی صدام در تکریت در یک خانهی معین است، ما هم این را به آمریکاییها خبر دادیم. ما یک دفتر هماهنگی مشترک با اطلاعات وزارت دفاع داشتیم و در این موضوع بین مان همکاری بود.
هر طرفی امکانات و داشتههای خاصی در اختیارش بود. ما آن قضیه را روز 14 ژوئن به آمریکاییها اطلاع دادیم ولی آنها روز 17 ژوئن سراغ آن خانه رفتند. در خانه فقط یک مرد با ریش بلند را پیدا کردند. پرسیده بودند عدی و قصی و عبد حمود کجا هستند؟ آن شخص خود عبد حمود بود که منشی صدام بود! این را فهمیده و دستگیرش کرده بودند. فردای آن روز همان منبع باز با ما تماس گرفت و گفت صدام حسین جایی بوده که با چشم جریان دستگیری عبد حمود را دیده است.
*یعنی صدام در خانهی کناری بوده؟
-بله. وقتی که من در آمریکا بودم، صدام یک گروه محافظت حلقهی اول داشت که از افراد برخی خاندانها تشکیل شده بود. [بعد از سقوط هم] افسران محافظ عضو خانوادههای المصلب و الحدوشی با او ماندند. طبق رسوم [عشیرهای] مسئولیت محافظت، وظیفهی خاندان است. افراد تغییر میکردند و افراد دیگری میآمدند ولی اعضای این دو خانواده تا آخر باقی بودند. یکی از اعضای این دو خانواده جزو افراد محافظ حلقهی نخست صدام بود. وقتی که من خارج بودم سراغ ما آمد و گفت: «من جزو گروه ویژهی محافظت از صدام هستم. من سراغ شما آمدهام چون پسرم مننژیت دارد و باید درمان بشود، من هم میترسم لو بروم.»
این فرد برای ما تعریف کرد که صدام روز 13 آوریل یعنی 4 روز پس از ورود آمریکاییها از بغداد خارج شده و گفت: «سوار یک ماشین پیکآپ بودیم که صدام درحالی که یک دشداشه با چفیه عقال به سرش و پوششی روی صورتش بود، خودش ماشین را میراند و در مناطق مختلف بغداد میچرخیدیم. یک بار داشتیم از منطقهی اعظیمه به کاظمیه می رفتیم، روی پل بودیم که دیدیم تانکهای آمریکایی از روبرو میآیند صدام هم دور زد.
آخرین باری هم که صدام را دیدم در خانهای در منطقهی الدوره بود که صدام وارد پارکینگ خانه شد و با صاحبخانه صحبت کرد، بعدش هم برگشت و ماها که همراهش بودیم را جمع کرد و از ما خواست که برویم و مخفی شویم و به هر کداممان هم 5 میلیون دینار پول داد. و گفت که تا سه ماه دیگر یا با ما تماس خواهد گرفت یا خبری به ما خواهد داد.»
این فرد این قضایا را در ماه ژوئن برای ما نقل میکرد و نشان میداد صدام هنوز زنده است و 4 روز بعد از ورود آمریکاییها [ و سقوط بغداد] از بغداد بیرون رفته است.
وقتی به بغداد برگشتیم جلسهای با گروه خودمان داشتیم و در آنجا به این نتیجه رسیدیم که بهترین راه پیدا کردن صدام، این است که کسانی را بفرستیم تا گروه محافظ صدام را زیر نظر بگیرند چرا که آنها جایی خواهند بود که صدام همانجاست. شروع به اجرای این طرح با هماهنگی دستگاه اطلاعات نظامی آمریکا کردیم. کسانی بودند که به مقر ما میآمدند و با هم تبادل اطلاعات میکردیم. و چقدر قضایا بود که در همین دوره کشف کردیم.
در همین اثنا، فرزندان صدام در خانهای در موصل [به وسیلهی آمریکاییها] کشته شدند. بگذار برایت داستانی عجیب را تعریف کنم.
اوایل ماه سپتامبر 2003 ژنرال پترائوس که فرمانده تیپ 101 [هوابرد] ارتش آمریکا بود ما را دعوت به جلسه کرد. ما هم با ماشین به سمت موصل (که مقر تیپ در آنجا بود) رفتیم. در آنجا دستیار او، ژنرال هلمک به استقبالمان آمد (او الان [زمان انجام مصاحبه] مسئول آموزش نیروهای عراقی است). ژنرال هلمک در اثنای استقبال رو کرد به من و گفت: توانستیم با اطلاعاتی که از یک مخبر به دست آوردیم، کار عدی و قصی را یکسره کنیم.
از او توضیح خواستم، او هم گفت: یک نفر می آید سراغ یکی از گشتیهای آمریکایی و میگوید عدی و قصی در منزل من هستند، بیایید بگیریدشان. گشتی آمریکایی او را به مرکز فرماندهی می فرستد و آنها هم به او دستگاه دروغ سنج متصل میکنند و تست میگیرند و او طبق نتیجهی تست، مردود میشود، ولی این شخص سراغ یک سرجوخه میرود و دوباره تأکید میکند که عدی و قصی در منزل او هستند. این بار آن سرجوخه با او میرود.
*سرجوخهی آمریکایی؟
-بله. آن سرجوخه همراه او میرود و وقتی در منزل او با عدی و قصی مواجه میشود تبادل آتش و تیراندازی و زد و خورد میشود و در نتیجه عدی و قصی کشته میشوند.
*یعنی تصادفی؟
-بله. ژنرال [هلمک] خودش میگفت اگر کار آن سرجوخه نبود، عدی و قصی فرار کرده بودند. صاحب آن خانه هم که خبر را داده بود جایزهی ]تعیین شدهی] 25 میلیون دلاری را گرفت و به آمریکا رفت.
*عدی و قصی [در مدت مخفی بودنشان] به خارج از عراق هم رفته بودند؟
-بله. به سوریه رفته بودند. ابتدا رفته بودند به منطقهی ربیعه در شمال غربی موصل در مرز عراق با سوریه. پول هم همراهشان بوده و از آنجا به سوریه داخل شده بودند و رفته بودند پیش عشائر عراقی که داخل سوریه هم قوم و خویش داشتند. آنجا ماشین گرفته و میخواستند به دمشق بروند ولی بعد از اینکه به حماة رسیدند بازگشتند. دو مانده بودند و بعد هم به موصل بازگشتند که در آنجا کشته شدند.
*برگردیم به موضوع دستگیری صدام.
-ما اوضاع را زیر نظر داشتیم و آمریکاییها هم درباره کارهایی که میکردیم از ما خبر میگرفتند. به آمریکاییها گفتیم وقتی برای گرفتن صدام به جایی میروید شروع به گشتن میکنید، محل را سریع ترک نکنید، یعنی این طور نباشد که محل را نیم ساعت بگردید و بعدش هم بروید.
ما کسانی را داشتیم که دنبال صدام میگشتند. استاد کسرت رسول از «اتحادیهی ملی کردستان» هم گروهی داشت که دنبال صدام میگشتند و همانها در دستگیری برخی از فرماندهان نظامی [رژیم صدام] در موصل نقش داشتند. ما هم در دستگیری بیش از 16 نفر [از سران رژیم صدام] نقش داشتیم.
*این افراد جزو همان کسانی بودند که آمریکا اسمشان را [برای دستگیری] منتشر کرده بود؟
-بله از همان فهرست 55 نفره بودند.
*اینکه میگویی «ما نقش داشتیم» منظورت مخالفین است؟
-نه، منظورم «کنگرهی ملی عراق» [به رهبری خود چلبی] است. ما حتی آخرین رئیس دستگاه اطلاعاتی عراق که اسمش جمال مصطفی بود و داماد صدام بود را هم دستگیر کردیم ولی آزاد شد و به عراق رفت. او همسر حلا، دختر صدام بود. ما هر کسی را که از دار و دستهی صدام دستگیر کردیم نه تنها اذیت نشد، بلکه جانش را حفظ کردیم و او را برای طی شدن مسیر قانونی تحویل دادیم. این نکتهی مهمی است.
*درباره نقش کسرت رسول [در دستگیری صدام] بگو.
-روز 13 دسامبر 2003 من در جلسهی شورای رهبری بودم. تلفن زنگ خورد و گفتند که أراس کریم (که رئیس سیستم اطلاعاتی کنگرهی ملی عراق بود و در کارهای اطلاعاتی خبره بود) میخواهد با تو صحبت کند. پای تلفن رفتم، أراس کریم گفت: «خبرهایی دارم، کسرت با من تماس گرفته و گفته که آمریکاییها صدام را دستگیر کردهاند.»
پرسیدم مطمئنی؟ جواب داد بله.
من هم فورا با اسکات کاربنتر که در رأس هیئت حاکمهی دور و بر پل برمر بود تماس گرفتم. پرسیدم: چرا به ما نگفتید که صدام را دستگیر کرده اید؟
گفت: داری شوخی میکنی؟
گفتم: نه. شما صدام را البارحة در منطقهی الدور دستگیر کردهاید.
جواب داد که درباره این موضوع اطلاعی ندارد.
گفتم: من ساعد دوازده با پل برمر قرار جلسه دارم و قضیه را میفهمم.
رفتم به قصر [مقر حکومت برمر]. اسکات مرا که دید لبخندی زد و دستهایش را بالا آورد و گفت: ارتش قبل از این که آزمایش دی ان ای انجام دهد و مطمئن شود که فرد دستگیر شده صدام است، به ما هم خبر نداده بود.
این قضیه در روز 13 دسامبر 2003 بود، من هم برگشتم و به سخنگوی کنگرهی ملی گفتم که خبر دستگیری صدام را به رسانهها بدهد. بدین ترتیب ما اولین کسی بودیم که خبر را اعلام کردیم.
*صدام چطور دستگیر شد؟
-خبر به آمریکاییها رسیده بود.
*کسرت رسول در این دستگیری هم نقش داشت؟
-او موضوع را دنبال کرده بود و گروه مرتبط با او شاهد دستگیری هم بودند. کسرت به صدام نزدیک شده بود، کما این که ما نزدیک شده بودیم. هم گروه ما و هم گروه او شاهد دستگیری صدام و انتقالش با هلیکوپتر بودند.
*ولی چه کسی اطلاعات درباره جایی که مخفی شده است را به آمریکاییها داده بود؟
-این قضیه توسط شخصی از المسلط به اسم محمد ابراهیم یا ابراهیم محمد المسلط که جزو گروه محافظین صدام بود رخ داده بود. آمریکاییها او را یک هفته قبل دستگیر کرده بودند و او هم به آنها گفته بود که صدام آنجاست. آمریکاییها هم به آن خانه رفته و شروع به گشتن کرده بودند ولی کسی را پیدا نکرده بودند. ولی به توصیه ما عمل کرده و زود محل را ترک نکرده بودند.
یکی از سربازان متوجه سیم برقی شده بود که رویش پوشانده شده است، مسیر سیم را دنبال کرده بود دیده بود که وارد یک حفره میشود. این سیم برق برای دستگاه تهویه هوا بوده است. وارد آن حفره میشوند و می بینند که داخل آن یک حفرهی دیگر هم هست و صدام را در آن حفرهی دوم دستگیر میکنند. همراه صدام برخی اوراق و هفتصد هزار دلار پول و چند مسلسل و یک هفتتیر بوده است. اسلحه را به رویش میگیرند و او هم (که ریش بلندیداشته) می گوید: من صدام حسین، رئیس جمهوری عراق هستم.
*مقاومتی نکرده بود؟
-ابدا. از حفره بیرون میکشندش. این قضیه در روز 12 دسامبر رخ داده بود. بعد از این که او را می گردند و دندانش را بررسی میکنند [جهت عملیات کشف هویت قطعی] او را با یک هلیکوپتر به فرودگاه میفرستند.
*یعنی روایتی که میگوید او را داخل حفره دستگیر کردهاند صحیح است؟
-البته او در آن حفره زندگی نمی کرده، بلکه در آن خانه زندگی میکرده است ولی کسانی را داشته که تا میدیدند نیرویی میخواهد به خانه بریزد به او خبر می دادهاند و او هم داخل حفره میرفته است.
http://purpirar.blogsky.com/saddamcourt
http://purpirar.blogsky.com/USA-attacks-the-world
http://purpirar.blogsky.com/emptyhandsoutofiran
http://purpirar.blogsky.com/advancepriceforwest
http://purpirar.blogsky.com/miscellaneous_subjects
http://purpirar.blogsky.com/international_lies_to_wolrds_people
http://purpirar.blogsky.com/hava_18
http://purpirar.blogsky.com/hava_14
http://purpirar.blogsky.com/All-In-One-Page